خوابی دیدم ...
خواب دیدم در ساحل با خدا قدم می زنم .بر پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد. در هر صحنه دو جفت پا روی شن دیدم . یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا .
وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم.متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است.همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین دوران زندگی ام بوده است.
این واقعابرایم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم: خدایا ! تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم در تمام راه با من خواهی بود .ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام فقط یک جفت جای پا وجود داشت.نمیفهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی؟
خدا پاسخ داد : بنده بسیار عزیزم ! من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت . اگر در آزمون ها و رنج ها فقط یک جفت جای پا دیدی زمانی بود که تو را در آغوشم حمل می کردم .
سلام.
من اپم.
خوش حلا میشوم سر بزنی.
وطن یعنی نژاد آریایی / نجابت مهرورزی باصفایی
وطن یعنی سرود رقص آتش / به استقبال نوروز فره وش
وطن خاک اشو زرتشت جاوید / که دل را می برد تا اوج خورشید
وطن یعنی اوستا خواندن دل / به آیین اهورا ماندن دل
سلام خواهرم.
خوفی؟
خیلی وبلاگت خوشگله
خوش حال میشم به وبلاگم سر بزنی!